بزرگی مرا به میهمانی خویش خوانده؛ او را زیاد نمی شناسم، فقط می دانم لطف و محبت بی دریغش بسیار شامل حالم شده...
و من چه کرده ام؟! قدمی بر نداشته ام برای خشنودی او، و گاه به او پشت کرده ام و بسیار از او فاصله گرفته ام.
شرمنده ام از خویش، شرمنده...
ولی او باز مرا فرا می خواند... دوباره.... در محفلی جدید...
باید خود را آماده کنم، به دیدارش می روم؛ بهترین لباسها را برای این مهمانی انتخاب می کنم تا بر تن کنم، لباسی از جنس تقوا و به رنگ محبت! باشد که پذیرایم باشد و عذرم پذیرد. به محفلش می نشینیم تا باز از کَرَمش بهره مند شوم شکرش بگویم و ... پُرسم از رضای او.
|